بررسی فیلم «رضا»: عشق در روزهای تنهایی
دبورا یانگ منتقد مطرح ” هالیوود ریپورتر”، در حاشیه سی و ششمین جشنواره بینالمللی فیلم فجر، به تحسین سینمای ایران پرداخت و مشخصاً از یک فیلم نام برد؛ «رضا»، اولین ساخته محمدرضا معتمدی که به گفته یانگ چنین فیلمهایی نشانه پیشرفت مداوم سینمای ایران هستند.
همچنین بخوانید:
بررسی فیلم «یهوا»: اینجا حافظه ها بی تبسم است
«رضا»، یکسره اثری عجیبوغریب است. از پرداخت معتمدی تا بنمایههای اصلی روایت، «رضا» همهجوره میتواند بیننده را شگفتزده کند. «رضا» با روایت طلاق رضا (محمدرضا معتمدی) و فاطی (سحر دولتشاهی)، آغاز میشود، اما طلاقی که شبیه هیچ جدایی که تاکنون چه در سینما و چه در زندگی واقعی دیدهاید، نیست.
رضا و فاطی در میان شوخیها و خوشیها از هم جدا میشوند و فاطی به دنبال زندگی خود میرود، اما رضا، انگار روی دنده یکگیر کرده باشد، نه میتواند زندگیاش را جلو ببرد و نه میتواند فاطی را فراموش کند.
اشتباه نکنید، با یک درام پر از آه و ناله عاشقانه طرف نیستیم، کاملاً برعکس، «رضا»، یک سرخوشی و طنازی را یدک میکشد که به قول یانگ، در فیلمهای زنوشوهری وودی آلن دیدهایم. شخصیت رضا، سرخوش است، شوخطبع و انعطافپذیر است و خیلی زود خودش را در دل بیننده جا میکند.
بعد از رفتن فاطی هم بست نمینشیند و زندگی را تعطیل نمیکند، فقط انگار عاجزانه به دنبال زنی میگردد که جای خالی فاطی را برایش پر کند.
رضا با زنان مختلفی نشستوبرخاست دارد، با زنان دیگری آشنا میشود، خوش برخوردی و شوخطبعی ذاتیاش هم او را نزد دیگران محبوب میکند، اما همچنان فاطی نقطهضعف اوست، هر بار که زنگ میزند، میآید و رضا را به لبخندی مهمان میکند، دنیای رضا زیرورو میشود.
حقیقت این است که «رضا» حتی در فضای هنر و تجربه هم فیلم متفاوتی است و در همان سکانس اول این متفاوت بودن را به رخ میکشد.
سکانس افتتاحیه فیلم، نمایی از رضا است که بیحوصله روی تختش نشسته و با همان بیحوصلگی لباس عوض میکند، اما دوباره لباسهایش را درمیآورد و روی تخت دراز میکشد، سکانسی که انگار رخوت و تنبلی رضا را به رخ میکشد، اما با پیشروی قصه، دریچهای میشود بهتنهایی و افسردگی رضا.
این سکانس، موجز و مختصر، کاراکتر اصلی فیلم را معرفی میکند و در تکمیل سکانسهای بعدی که رضایی شوخوشنگ را میبینیم، دنیای متناقضی را که رضا اسیر آن است را ترسیم میکند.
معتمدی که اولین تجربه فیلمسازیاش را با «رضا» ثبت کرده است، قبلاً در سینمای بدنه ایران بهعنوان نویسنده سالها کارکرده است، درنتیجه، «رضا» و حال و هوایش، بههیچوجه شباهتی به دنیایی که از او دیدهایم ندارد. معتمدی خودش در نقش رضا ظاهر میشود، با شکم برجسته، موهای بلوندی که او را ازنظر خودش و خانوادهاش زیبا کرده است، با شوخیهای بامزه و طنازی منحصربهفردش، یک پارادوکس دیگر پیش روی بیننده میگذارد، تا او را وادار سازد به «رضا» ورای یک قصه نگاه کند و تأمل کند که شاید شاهد حدیث نفس فیلمساز است.
«رضا» باآنکه بهشدت فیلم مخاطب خاص است، اما بهمثابه آثار جشنوارهای این روزهای سینمای ایران، یک رخوت فرنگی مآب به خورد بیننده نمیدهد. طراحی صحنه و دکور فیلم، غربی و روشنفکر طور نیست و حتی بهشدت به عناصر فرهنگی و بومی وابسته است. تاکنون چند صد قاب سینمایی را دیدهاید که پسزمینهاش را برج ایفل ساخته باشد؟ حالا با فیلمی طرف هستیم که دریکی از سکانسهای اول فیلم، جایی که رضا و فاطی به آزمایشگاه رفتهاند، سیوسهپل، با غرور در پسزمینه قاب خودنمایی میکند. در باقی فیلم هم، معتمدی آگاهانه، بارها و بارها، به اصفهان و هویت فرهنگیاش رجوع میکند و همین هم، نهتنها به فیلم که به خود کاراکتر هم هویت میبخشد، مخصوصاً که قصهای که رضا مشغول نگارش آن است، در پایان به طرزی عجیب به تاریخ اصفهان گره میخورد.
از سوی دیگر، معتمدی با روایت قصهاش در اصفهان، هوشمندانه به یک عنصر هنری و فرهنگی مهم پناه میبرد و آن عنصر رنگ است. رنگآمیزی دقیقی که در خانه رضا به کار گرفتهشده و حتی در پوشش بازیگران نیز نمود پیدا میکند.
فاطی قرمز است، پرانرژی، سکون ناپذیر، پر از هیجان و غیرقابلپیشبینی، و در این دوره، لباس قرمز رضا، خودنمایی میکند، با دور شدن رضا از فاطی، ویلوت وارد قصه میشود، که مانند اسمش، آرام و روان است، پس رضا بنفش میپوشد، دختری که رضا را نجات میدهد، هیچ نقشی در زندگی رضا بازی نمیکند، به همان ناگهانی که آمده، میرود، پس بهمانند شال خاکستریاش خنثی است. این بازی دراماتیک با عناصر در موسیقی هم به چشم میخورد، موسیقی که رضا وقتی غذا درست میکند گوش میدهد، وقتی در تنهایی باران را تماشا میکند و وقتی دخترک غریبه در بیمارستان برایش آهنگی پخش میکند.
معتمدی از طریق موسیقی روایت را بهپیش میراند، که این موسیقی دراماتیک وقتی رضا به ویولت نزدیک شده و انگار خوشحالی از اعماق وجودش ساطع میشود با آهنگ خوش ریتمی که در کافه ویولت پخش میشود به اوج میرسد.
معتمدی، از همه عناصر دراماتیکی که در اختیار دارد، به همین خوبی استفاده میکند و به همین دلیل است که در نماهایی که حتی دیالوگی ردوبدل نمیشود، همیشه کنشی در جریان است و به همین دلیل، روایت به یکنواختی دچار نمیشود.
با همه اینها، پلان سکانسهای طولانی فیلم، در نیمه دوم کمی خستهکننده و ملالآور میشوند.
نیمه اول، این پلان سکانسها، با شوخیها و حرافیهای رضا و ماجراجوییهایش جذاب هستند، اما در نیمه دوم، وقتیکه انگار بار تنهایی رضا سنگینتر میشود و کاراکترش به رخوت میافتد، کشش خود را از دست میدهند و از ریتم میافتند. سکانسی که اوایل فیلم میبینیم، جایی که رضا و دخترعمهاش روی پله خانه قدیمی عمه نشستهاند و حرف میزنند و شوخی میکنند و دوربین آرام و آهسته به آن دو نزدیکتر میشود اما ناگهان متوقف میشود تا به بیننده نشان دهد که هیچکس قادر نیست سد تنهایی رضا را بشکند، یا سکانسی قبل از این، وقتی رضا و فاطی در آزمایشگاه منتظر جواب آزمایششان هستند و سرخوشانه شوخی میکنند و دوربین روی آنها متمرکز است و این سکانس بدون هیچ قطعی پیش میرود، اما ناگهان با یک پرش به دادگاه و لحظه جدایی کات میشود، تا سطحی بودن و عمر کوتاه خوشیهای رضا را به تصویر بکشد.
این سکانسهای جذاب، بااینکه طولانی هستند و افتوخیز دراماتیکی ندارند، اما برای بیننده جذاب هستند و به لطف بازی خوب بازیگران، بیننده را با خود همراه میکنند، اما چنین سکانسهایی در نیمه دوم فیلم نیست و همه پلانها، طولانی و تمامنشدنی به نظر میآیند.
بههرحال، «رضا» یک تجربه متفاوت و دوستداشتنی است که کفه خوبیهایش حسابی بر ضعفهایش میچربد، بازیهای خوب و روانی ارائه میدهد و با روایتی جذاب از یک قهرمان تپل، موبلوند که خود را فرزند اسطورهای اصفهان میداند، بهراحتی با بیننده ارتباط برقرار میکند و میتواند یک حرکت مهم در سینمای ایران محسوب شود.
کپی برداری و نقل این مطلب به هر شکل از جمله برای همه نشریهها، وبلاگها و سایت های اینترنتی بدون ذکر دقیق کلمات “منبع: بلاگ نماوا” ممنوع است و شامل پیگرد قضایی می شود.