بررسی فیلم «راه رفتن روی سیم»: سینما یا فلسفه؟ مسئله این است!
«راه رفتن روی سیم» ساخته احمدرضا معتمدی، در سال نودوپنج ساخته شد و در ابتدا با نام «بوف کور» (بر اساس رمان معروف صادق هدایت) متقاضی شرکت در جشنواره فجر آن سال بود که پذیرفته نشد، در دوره بعدی جشنواره هم پذیرفته نشد تا اکنون با تغییر نام بهعنوان «راه رفتن روی سیم» به نمایش عمومی دربیاید.
احمدرضا معتمدی در طول این سالها نشان داده است که از آن دست فیلمسازهایی است که خیلی به خود مدیوم سینما و چرایی و چگونگیاش اعتقادی ندارد و آن را صرفاً ابزاری میبیند برای بیان عقاید فلسفی و اجتماعی ذهن خودش. او که اصلاً دانشآموخته فلسفه است، در اوایل دهه هفتاد با نوشتن چند فیلمنامه عامهپسند برای کارگردانان دیگر وارد سینما شد و اولین فیلمش را به نام «هبوط» درباره هبوط حضرت آدم از بهشت و نزاع میان او و شیطان ساخت و البته هوایی که در این میان سرگردان بود. یک فیلم عجیبوغریب که از فرط بد بودن میتواند یکی از مهمترین زی موویهای سینمای ایران نام بگیرد. این فیلم بهروشنی نشان میداد که فیلمساز چطور در مواجهه با مدیوم سینما دچار سوءتفاهم شد است. از درامپردازی و طراحی صحنه تا دیالوگ گفتن بازیگران، همه درگیر اغراقها و تصنعاتی بودند که نشان میداد کارگردان درک درستی از سینما ندارد.فیلم دوم او یعنی «زشت و زیبا» یک پیشرفت بزرگ نسبت به فیلم اول محسوب میشد. فیلم درباره آدمی بود که درگیر زیبایی میشود که سویههایی از زشتی دارد. فیلمی با همان آرمانهای فلسفی که حالا کمی به «سینما» نزدیکتر شده بود و همین امر باعث شد تا در جشنواره کمفروغ فجر ۷۷ «زشت و زیبا» با استقبال قابلتوجهی روبهرو شود و این اعتمادبهنفس مضاعفی را به معتمدی برای ادامه روند فیلمسازیاش بخشید.
او پیامد این موقعیت تازه یافته در سینمای ایران و با همراهی یک تیم متخصص و عوامل و تکنسینهایی کاربلد، بهترین فیلمش یعنی «دیوانه از قفس پرید» را ساخت. فیلمی که بهعنوان بهترین فیلم جشنواره آن سال هم انتخاب شد. هرچند که صحنه تأثیرگذار پایانیاش در اکران عمومی سانسور شد اما بازهم توانست تماشاگران را با خود همراه و نظر مثبتشان را جلب کند. داستان فیلم شبیه به بسیاری از دیگر داستانهای مرسوم در دهه هفتاد و هشتاد که از «از کرخه تا راین» ابراهیم حاتمی کیا شروع میشد، درباره رزمندگان بود و پاسخ به این سؤال اساسی که بعد از جنگ چه بلایی سر این مردان شجاع و وطنپرست آمده است؟ «دیوانه از قفس پرید» نمایش دهنده انزوا و تنهایی این رزمندگان بعد از جنگ و خصوصاً در راه مبارزه با فساد سیستماتیک بود.
موضوعی که از طرفی بسیار «قارچ سمی» رسول ملاقلیپور را که یک سال قبلترش ساخته شده به یاد میآورد. مایههای خاص معتمدی اما در این فیلم هم حضوری پررنگ داشت مثلاً شخصیتها با نثر و زبان سلیسی که به تاریخ بیهقی! میماند با یکدیگر حرف میزدند و خب به این واسطه تماشاگر عامه خیلی نمیتوانست چه با دیالوگها و چه با کاراکترهایی که آنها را ادا میکنند، ارتباط برقرار کند. اما بازی برجسته بازیگران، پرویز پرستویی، عزتالله انتظامی و نیکی کریمی، کار یکه طراح صحنه در ساخت لوکیشنهای ویژه و فیلمبرداری خاص و هیجانانگیز محمد آلادپوش، «دیوانه از قفس پرید» را تبدیل به قابلبحثترین و نزدیکترین فیلم معتمدی به «سینما» کرد.
بعدازآن معتمدی به سراغ تجربه فیلمی کمدی رفت و «قاعده بازی» را با بازی اکبر عبدی ساخت که فیلم ناموفقی بود و جنس کمدیاش بهواسطه خودآگاهی ضد ذوق موردعلاقه فیلمساز، در منظر عمومی کار نکرد و تماشاگر با فیلم همراه نشد. صرف خودآگاهی به موضوع، یک فیلم خوب را حاصل نمیشود هرچند که میتواند فرد را تبدیل به منتقد یا نظریهپردازی جدی کند اما این خودآگاهی صرف کسی را فیلمساز خوب نمیکند.
بعد هم نوبت به «آلزایمر» در سال هشتادونه رسید که شبیه به اکثر فیلمهای جشنواره آن سال واکنشی به وقایع سال قبلش یعنی ۸۸ بود: مردی بعد از بیست سال سروکلهاش پیدا میشد و ادعا میکرد شوهر یک نفر است که بهنوعی اشاره به غیبت بیستساله موسوی در عرصه سیاست و بازگشت ناگهانیاش داشت و در پی واکاوی این بود که جامعه امروز ایران چطور میتواند از پس مشکلات و خصوصاً چنددستگیها و اختلافات بربیاید؟حالا با گذری اجمالی بر پیشینه فیلمسازی معتمدی، میرسیم به «راه رفتن روی سیم» که قرار است زبان جوانان امروز و متفاوت جامعه ایران باشد با نگاه به یکی از مهمترین مسائلی که در طول سالهای اخیر به زیست جوانانی ازایندست پیوند خورده است و آن موسیقی زیرزمینی است.
مقولهای که جوانان بسیاری را مجبور به کنار رفتن از فضای رسمی روز جامعه میکند؛ اما «راه رفتن روی سیم» شبیه اکثر فیلمهای دیگری که از موضع بالا و پدرسالارانه به سراغ جوانان رفته است و همینطور شبیه به اکثر فیلمهایی که درباره موسیقی زیرزمینی ساخته شده است، خوب از آب درنیامده. مشکلات قبلی فیلمهای معتمدی در اینجا هم به چشم میخورد: تصنع در پرداخت، نگاه از بالایی که میخواهد مادام خودآگاهی فیلمساز را به رخ تماشاگر بکشد، عدم شناخت درست معتمدی از جوانان و شکل زیستشان و درنهایت شخصیتپردازی غلطی که جوانان فیلمش را تبدیل به یکسری عروسک میکند که خیلی ربطی به آنچه از جوانان امروز میشناسیم ندارد، همه دست در دست هم میدهند تا «راه رفتن روی سیم» هم هرچند دلسوزانه اما اثری شعارزده و ویترینی باشد.
فیلم داستان پسری سادهلوح است که از شهرستان برای پیدا کردن کار به تهران میآید هرچند که کار نیست. او عود مینوازد و در موسیقی سنتی دستی دارد و در پی رابطه خانوادگی که دارد و شناخت اندیشه فولادوند، به گروه راک زیرزمینی آنها میپیوندد و دستگیر شده و درگیر ماجراهایی میشود.آنچه در این میان عجیب به نظر میرسد این است که اعضای این گروه راک همه آدمهای بددل، بدطینت و غیرقابلاعتمادی هستند و رهبر گروهشان هم که حامد کمیلی نقشش را بازی میکند آدمی مورددار و درگیر با خود و تجسم شیطان در فیلم است و در این میان پسر سادهلوح با بازی احمد مهرانفر که موسیقی سنتی مینوازد و از شهرستان آمده است، نماید مظلومیت و معصومیت. این همان چیزی است که بیش از هر چیز دیگر باعث میشود فیلم ربطی به احوالات واقعی زیست جوانان نداشته باشد. قرار گرفتن پسر در میان این جمع شر دلنگرانی فیلمساز است و این قراردادهای کلیشهای و پیش افتاده برای دست یافتن به مفاهیم موردنظر فیلمساز در آن نگاه از بالا و دانای کلی که معتمدی دارد و مدام مشغول شاخوشانهکشی با آن است، «راه رفتن روی سیم» را تبدیل به بدترین و نخنماترین فیلمی میکند که در این سالها درباره جوانان و موسیقی زیرزمینی ساخته شدهاند و در آثار خود کارگردان هم مثلاً در رده «هبوط» قرار میگیرد.
کپی برداری و نقل این مطلب به هر شکل از جمله برای همه نشریهها، وبلاگها و سایت های اینترنتی بدون ذکر دقیق کلمات “منبع: بلاگ نماوا” ممنوع است و شامل پیگرد قضایی می شود.