بررسی فیلم «من دیوانه نیستم»: کشتی شکستگانیم
بیجا نیست اگر آخرین ساخته علیرضا امینی، «من دیوانه نیستم» را مظلومترین و مهجورترین فیلم این روزهای گیشه بدانیم. «من دیوانه نیستم» با ترکیبی از بازیگران طنز تلویزیون ازجمله برزو ارجمند، هادی کاظمی، مهران احمدی و مجید صالحیو تیزرهایی که شائبه یک کمدی را در بیننده ایجاد میکند، در این روزهایی که عطش سیریناپذیری از کمدیهای سطحی مخاطبان را در برگرفته است، خیلیها را گولزده و ناامید کرده است؛ چراکه «من دیوانه نیستم» نهتنها یک کمدی نیست که فرسخها هم با کمدی فاصله دارد و فقط شاید بتوان سایهای از یک کمدی سیاه را در آن دید. «من دیوانه نیستم» یک اثر سمبلیک و نمادین و احتمالاً شخصیترین و خاصترین اثر امینی تا به امروز است و به همین جهات نمیتوان از مخاطب عام سینما انتظار داشت با آن ارتباط برقرار کند. حتی بازیگران محبوب و آشنای حاضر در این اثر سینمایی نیز با تصویری که از آنها در ذهن داریم بسیار متفاوت هستند و این موضوع در کنار فرم کلی روایت «من دیوانه نیستم» مخاطبی را که به دنبال یک اثر قصهگو و سرگرمکننده میگردد را بهشدت ناامید و سرخورده میکند.
بااینوجود، «من دیوانه نیستم» نهتنها فیلم بدی نیست که یکی از بهترین فیلمهای روی پرده و بهجرئت یکی از شاخصترین آثار امینی است. علیرضا امینی که قبلاً با آثاری چون «هفت دقیقه تا پاییز» و «انتهای خیابان هشتم» نشان داده بود قصه گوی خوبی است و زیروبم روابط انسانی را خوب میشناسد، در آخرین فیلمش از فضای فیلمسازی که از او میشناسیم کاملاً دور میشود.«من دیوانه نیستم» بیشتر شبیه یک برداشت مقطعی با نگاهی ابزورد از جامعهای است که امینی در آن زندگی میکند، اما آنچه واقعاً کمک میکند «من دیوانه نیستم» را بهتر بفهمیم نگاه سمبلیک و نمادین به همه عناصر بصری و شنوایی فیلم است.
«من دیوانه نیستم» از جایی شروع میشود که عدهای در یک قایق کوچک در میان ناکجاآبادی به سمت یک بیمارستان روانی حرکت میکنند؛ قایقی بانام “شوریده ۲۰”. مسافران وارد بیمارستانی میشوند که تنها عنصر تمدن وزندگی در میان این ناکجاآباد است و دوروبر فقط کشتیها و قایقهای بهگلنشسته دیده میشود. بیمارستان ظاهری آراسته دارد اما درونش چیزی از زندان کم ندارد، ساختمانی بزرگ با پلههایی تمامنشدنی و بیماران قدیمی که با ورود بیماران جدید در راهروهای طبقات جمع شدهاند و با نگاهی خالی ورود تازهواردان را نظاره میکنند.
امینی از همان سکانس آغازین هیچ نشانه تصویری برای اینکه بیننده حدس بزند مکان وقوع این اتفاقات کجاست ارائه نمیدهد. از سوی دیگر، زمان نیز عنصری موهوم در «من دیوانه نیستم» است. بعضی کاراکترها واکمن دارند و برخی رادیوهای قدیمی، اما یک کاراکتر گوشی هوشمند خیالی در دست دارد و با آن مشغول است. این عدم وجود نشانههای تصویری و کدهای زمانی، بر این موضوع تأکید دارد که «من دیوانه نیستم» درامی است بیزمان و بیمکان، زمان شمول و مکان شمول. حالا قایقهایی که در بیشتر سکانسهای فیلم میبینیم را در کنار کاراکترهای گوناگونی بگذارید که در فیلم حضور دارند، از کسی که فکر میکند کارشناس املاک است تا یک دزد، مردی شبیه یک کارمند معمولی، ورزشکار و عاشق دلخسته، اینجاست که کلیت «من دیوانه نیستم» خود را نشان میدهد. «من دیوانه نیستم» بیش از آنکه ماجراهای دیوانگانی در یک بیمارستان روانی باشد، یک جامعه مضمحل و رو به ویرانی، یک پادآرمانشهر است.
در «من دیوانه نیستم» هیچ قهرمانی وجود ندارد، همه کاراکترها شکستخورده، مغموم و تبعیدشدهاند. در میان دیالوگهای ردوبدل شده میان کاراکترها، خیلی گذرا و موردی به دلایلی که هرکدام به این بیمارستان آمدهاند اشاراتی میشود و بیننده از خود میپرسد آیا این اتفاقات کافی است تا فردی را به سمت جنون بکشاند؟ و پارادوکس زیبای ماجرا هم در همین است. کاراکترهای این جامعه بهگلنشسته، خیلی با ما تفاوت ندارند. مسلماً متناسب با فضای فیلم، پرسوناژهای عجیبوغریبی را شاهد هستیم اما ورای این پرسوناژها، انسانهایی هستند که قربانی خشونت جامعهای که در آن زندگی کردهاند شدهاند. حتی جالبتر زمانی است که این کاراکترهای بهظاهر دیوانه در کنار آدمهای معدود سلامت فیلم قرار میگیرند. نظافتچی که همه نگرانیاش حفظ نظم است، مسئول خریدی که همه نیازهای متوهمانه بیماران را برآورده میکند و پزشکی که در زندگی شخصیاش به بنبست رسیده است؛ فرق چندانی میان اینها وجود ندارد. حتی وقتی بیماران در اتاق پزشک حاضر میشوند، بیننده با اتاقی روبرو میشود که درودیوارش پر است از پرترههایی که مربوط به بیماران قبلی است. هر بار که دوربین وارد این اتاق میشود، نگاه بیننده روی نقاشی خشک میشود؛ خیلی از پرترهها آشنا به نظر میآیند. برخی انگار مربوط به چهرههای مشهور هستند و برخی فقط برای شما آشنا هستند؛ اینجاست که میترسید مبادا نقاشی چهره خود را هم در میان این نقاشیها پیدا کنید.
دلخوشی بیماران این است که صبح برخیزند و زنانی را نظاره کنند که در میان این ناکجاآباد، سوار قایقی میشوند و سرکار میروند و بعدازظهر برمیگردند. دنیایی که پشت حصارهای این آسایشگاه جریان دارد، برای بیماران به وجود همین زنانی که از دور نظارهشان میکنند خلاصه میشود و همهچیز در یک دور باطل از تکرار اسیرشده است. در انتها هم سفر بیبازگشت این زنان است که تمام بیماران را به پشت حصارها میکشاند. بیماران این زنان را نمیشناسند، با هیچکدام آشنایی ندارند، اما فاجعه رخداده، همه را بهزانو درمیآورد و وقتی این بیماران در کنار همروی زمین نشستهاند و به دریا چشم دوختهاند تا خبری برسد، وقتی بیماری که با وسواس خاصی کلوچههایش را پنهان میکرده است، در این حال و هوای غمانگیز صندوقچهاش را میگشاید و کلوچهها را میان همه تقسیم میکند، ناخودآگاه یاد فاجعههایی که از سر گذراندیم میافتیم. روزهایی که گوشبهزنگ یک خبر خوش اخبار را زیرورو میکردیم تا فرجامی از سانچی، ساختمان پلاسکو و معدن یورت بیابیم؛ یا زمانی که بیآنکه کسی را بشناسیم، به یاری هموطنان زلزلهزدهمان رفتیم. این بیمارستان روانی، بیش ازآنچه دلمان بخواهد باور کنیم شبیه دنیای ماست؛ دنیایی که فقط با فاجعه به خود میآید.
از سوی دیگر، دختر پزشک بیمارستان است. دختری به نام ماهک که تا انتها و بهعمد چهرهاش را به بیننده نشان نمیدهند، اما در یک سکانس زیبا، برای جشن تولدش او را از پشت میبینیم و همراه او از میان بیمارانی که برای جشن آمدهاند، از میان شادی و سرخوشی بیدلیل آنها گام برمیداریم و به مادر میرسیم که در وسط این جمع روی یک صندلی نشسته است. آیا مراسم تولد، جشن ورود این کودک به دنیای آدمبزرگهاست؟ دنیایی که بیشتر شبیه یک بیمارستان روانی میماند و کودکی که درگیر مشکلات پدر و مادرش است و ناگزیر مجبور است بزرگ شود و طعم این دنیای عجیبوغریب را بچشد.
این هویت نبخشیدن به کاراکترها، یکی دیگر از عناصر دراماتیکی است که امینی با استفاده از آن قصهاش را از یک روایت سطحی جدا میکند. بیمارانی که در بیمارستان هستند، هیچگاه بهدرستی معرفی نمیشوند. بیننده فقط میداند که خیانت، عشق، خودخواهی، حسادت و ترس و همه صفات بارز بشری، اینها را به اینجا آورده است، اما امینی از روی عمد از شخصیتپردازی و پرداخت جز بهجز کاراکترها دور میماند تا فضای نمادین اثرش را حفظ کند و به مخاطبش یادآوری کند باید کمی بیشتر و کمی عمیقتر کندوکاو کند تا به دنیای موردنظر او برسد.
با همه اینها، «من دیوانه نیستم» مشکلاتی هم دارد. همین عدم هویت بخشیدن به کاراکترها گاهی فراموش میشود و فیلمساز بهجای گذر از برخی کاراکترها بهعنوان ساکنان این سرزمین وارد زندگیشان میشود و دقیقاً خلاف جهتی که هدف فیلم است گام برمیدارد. فیلمنامه امینی مشکلاتی دارد که از سوار کردن یک فضای ابزورد بر روی ساختار یک درام قصهگو ناشی میشود. «من دیوانه نیستم» انسجام خوبی هم ندارد و ریتمش نسبت به فضاسازی کند به نظر میرسد اما از سوی دیگر فیلمبرداری زیبا و مهمتر از آن صداگذاری خوبی راداریم کهبرگ برنده نهایی «من دیوانه نیستم» است. صداگذاری که به فیلمساز امکان میدهد بدون ردوبدل کردن دیالوگ، فضاسازی کند و شخصیتهایش را به بیننده نزدیک کند.
درنهایت با پایان فیلم و حک شدن عبارت «من دیوانه نیستم» بر پرده سینما، تعجب نکنید اگر صدایی در گوشتان پرسید:”شما چطور؟”
همچنین بخوانید:
بررسی فیلم «پشت دیوار سکوت»: به نام پدر به کام دختر
کپی برداری و نقل این مطلب به هر شکل از جمله برای همه نشریهها، وبلاگها و سایت های اینترنتی بدون ذکر دقیق کلمات “منبع: بلاگ نماوا” ممنوع است و شامل پیگرد قضایی می شود.