بررسی فیلم «قسم»: هیچ چیز آنطور که فکر میکنید نیست
خطر لو رفتن داستان
محسن تنابنده را همه بیشتر بهعنوان بازیگر و طراح مجموعههای پایتخت میشناسیم، اما تنابنده ورای فعالیتش در کنار مجموعه پایتخت، کارنامه سینمایی قوی دارد. تنابنده که تاکنون دو بار برنده سیمرغ بهترین بازیگر مرد شده و یکبار هم سیمرغ نقش مکمل را کسب کرده است، از این حیث جز بازیگران پرافتخار سینمای ایران است. تنابنده که همیشه در کنار بازیگری، یک نویسنده و فیلمنامهنویس جدی هم بوده، برای اولین بار با «گینس»، وارد دنیای کارگردانی شد تا ویترین فعالیتهایش را کامل کند. تنابنده که با «گینس» توانست رضایت مخاطبان را برآورده سازد و با دومین فیلمش «قسم»، از ژانر کمدی دور شده و درصدد کسب نظر منتقدان برآمده است.
«قسم»، روایت زنی به نام راضیه (مهناز افشار) است که همه خانواده پرجمعیتش را در یک اتوبوس جمع کرده است تا به مشهد بروند و قسم بخورند که اطمینان دارند، بهمن (مهران احمدی)، همسرش که خواهر راضیه است را به قتل رسانده است.
«قسم» یک فیلم جادهای و تک لوکیشن است. تمام فیلم بهجز چند سکانس محدود، در اتوبوسی اتفاق میافتد که همه خانواده در آن جمع هستند. تنابنده، اولین سکانسش را با معرفی کاراکترهای زیادی که در قصه حضور دارند، اما نقش جدی و تعیینکنندهای ندارند آغاز میکند. در همین اتوبوس، به معرفی کاراکتر راضیه میپردازد که علیرغم میل شوهرش، خسرو (سعید آقاخانی)، اصرار دارد که بهمن قصاص شود. این تمام چیزی است که ما از راضیه و خسرو میدانیم و تا پایان فیلم هم، تنابنده اطلاعات بیشتری به بیننده ارائه نمیدهد و درنتیجه کاراکتر راضیه و بقیه مسافران، برای بیننده گنگ و ناآشنا است. تنابنده سعی میکند، در جریان گفتوگوهای خانوادگی، به زندگی مرضیه، زنی که به قتل رسیده و همسرش بهمن بپردازد و بیننده را هم مثل راضیه و خانوادهاش مجاب سازد که بهمن، مردی الکلی و قمارباز که دست به زن هم داشته، قاتل مرضیه است.
مشکل از جایی شروع میشود که درام فیلم، انگار روی نقطه استارت گیر میکند. فیلم هیچ افتوخیز جذاب و دراماتیکی ندارد و درگیریهای خانوادگی این جمع هم، هیچ تأثیری روی بیننده نمیگذارد تا با این قصه بیشتر ارتباط برقرار کند. در مقابل «قسم»، «اتوبوس شب»، کیومرث پوراحمد را در نظر بگیرید؛ یک درام جادهای که در یک اتوبوس میگذرد. به افتوخیزهای روایت که یکلحظه به بیننده اجازه دور شدن از فضای قصه را نمیدهد، به دوربینی که در عین حبس شدن در اتوبوس، حس حرکت و حضور را منتقل میکند و به تدوین خوش ریتم و موزون آن دقت کنید تا متوجه شوید، «قسم» باوجود تلاش فیلمسازش چرا خوب از آب درنیامده است.دوربین در «قسم»، به بیننده فقط حس حبس شدن و قفلکردن روی یک کاراکتر را میدهد، بههیچوجه وارد فضای قصهگویی فیلم نمیشود و مثل یک ناظر، فقط مهمترین اتفاقات را ثبت و ضبط میکند. تدوین، ریتمی به روایت نمیبخشد و با کندی و کرختیاش، بیننده را خسته میکند و نقطه درخشان «اتوبوس شب»، یعنی بازی بینظیر بازیگران اینجا حضور ندارد. مهناز افشار، در نقش اصلی، بهشدت مصنوعی و غیرقابلباور ظاهر میشود. درگیری و نزاع او و همسرش، برای بیننده ذرهای اهمیت پیدا نمیکند و حتی وقتی خسرو تهدید میکند که او را طلاق میدهد، بازهم سرنوشت راضیه برای بیننده مهم نمیشود. گرچه، بار اعظم این بیتفاوتی به پرداخت شخصیت راضیه بازمیگردد، اما بازی مهناز افشار هم مزید بر علت میشود تا این کاراکتر، منفعل و خنثی باقی بماند.
تنها ایراد «قسم»، به پرداخت فرمی ناقص آن ختم نمیشود و تنها مشکل فیلمنامه هم شخصیتپردازی ضعیف نیست. آنچه بیش از همه اینها، به قصه «قسم» آسیب میرساند، نبود منطق دراماتیک در فیلمنامه است. تنابنده، در چند سکانس، تأکید میکند که دو شاهد، شهادت دادهاند، بهمن همسرش را کشته است. یکی به این دلیل که زن بوده و دیگری به این دلیل که در زمان وقوع جرم، که پنج سال پیش بوده است، به سن قانونی نرسیده بوده، شهادتشان از درجه اعتبار ساقطشده است، اما خانواده راضیه به این دو کارگر افغان، نجمه و برادرش آنقدر اعتماد دارند که حرف آنها برایشان سند است، و به استناد به شهادت آن دو اطمینان کامل دارند که بهمن قاتل است. حالآنکه با پیشرفت روایت، متوجه میشویم، نجمه قسمت مهمی از ماجرای آخرین روزی که با رضوان گذرانده را پنهان کرده و رضوان در دفاع از او موردحمله قرارگرفته است. اینکه نجمه، برای پنج سال، این راز را مخفی نگهداشته، و هیچکس هم به پنهانکاری او پی نبرده یک بعد ماجراست، بعد دیگر، عذاب وجدان ناگهانی نجمه و تلاشش برای شهادت دادن است. از سوی دیگر، خسرو، همسر راضیه، که نقش مهمی در ماجرای قتل رضوان داشته، چگونه پنج سال، چنین راضی را از همسرش پنهان نگاه داشته و مهمتر از آن، چگونه راضیه تاکنون به مشکلات اخلاقی همسرش پی نبرده است و اصلا چرا نجمه با متهم کردن بهمن، از کسی حمایت میکرده که به او آسیب میرسانده است و چرا اکنون، دیگر قصد ادامه حمایت از این فرد را ندارد؟
با نزدیک شدن به اواخر روایت، تنابنده حادثهای در قصهاش جای میدهد تا جای خالی نبود کنش در بقیه روایت را پر کند. روبرو شدن مسافران اتوبوس با بهمن و تصادف اتوبوس و افتادنش در یک گودال آب، که گرچه یک رویداد جالب است، اما بازهم نقشی دراماتیک ندارد و بیشتر شبیه اتفاقات پایان «کلید اسرار» میماند که ناگهان گناهکار به سزای اعمالش میرسد.
تنابنده سعی دارد در «قسم» بگوید، هیچچیز آنطور که فکر میکنید نیست، مهم نیست شما چقدر مطمئن هستید، همیشه ممکن است عاملی خارج از کنترل و دانش شما، ماجرا را تغییر داده باشد. در پس این پیام، به قصاص میپردازد و از قضاوت گری انسانها نسبت به یکدیگر میگوید. تنابنده، قصه «قسم» و ماجرای قتل رضوان را به شکلی غیرقابلپیشبینی به پایان میبرد تا حرفهایش را منتقل کند و افرادی که در ابتدای قصه آنقدر مصمم بودند که بهمن، رضوان را کشته است را در دوراهی حق و ناحق قرار بدهد و بهتبع آن، بیننده را در این دوراهی شریک کند. آنچه تنابنده سعی دارد بگوید، زیبا و ستودنی است، اما اینکه در ورای حرفهای گلدرشت، چقدر میتواند بیننده را به فکر وادارد و او را درگیر قصه آدمها و ماجراهایشان کند، موضوعی است که به نظر نمیرسد موفقیت چندانی در آن کسب کرده باشد.
کپی برداری و نقل این مطلب به هر شکل از جمله برای همه نشریهها، وبلاگها و سایت های اینترنتی بدون ذکر دقیق کلمات “منبع: بلاگ نماوا” ممنوع است و شامل پیگرد قضایی می شود.